کلبه ی عاشقان.......

عشق پرنده ی شکسته بالیست که دفتر خاطرات را ورق میزند...........

کلبه ی عاشقان.......

عشق پرنده ی شکسته بالیست که دفتر خاطرات را ورق میزند...........

نسیم بر گونه آنها از مهر بوسه می‌زند...


تنهایی...
((تاریک بود...،

کسی پشت سرم سوت می‌زد...،

انگشتم را به دیوار می‌کشیدم و می‌رفتم...،

دیوار زبر بود...،

دستم را نگاه کردم...،

به جای زخم فقط سیاه بود...،

دیگر دست‌ها هم به نفهمیدن عادت کرده‌اند...،))

 

و من دیشب توی فرودگاه این حس رو با تمام وجود تجربه کردم...،

حسی که دلت میخواد گریه کنی؛ فریاد بزنی و تمام عقده های دلت رو با همون فریاد بریزی بیرون...؛

ولی؛ نه این بغض لعنتی که رو گلوت نشسته و راه نفستو بسته میترکه...،

و نه این سکوت سنگین و خفقان آوری که داره سینه تنگت رو له میکنه میشکنه...،

و همون لحظه با خودت فکر میکنی:

((همونطور که بزرگترین شکنجه برای یه بغض تا ابد نشکستنه...،

بزرگترین درد برای کلام هم سکوته...،

مخصوصا وقتی بدونی که باید همیشه به حالت سکوت بمونه....))

و اونوقته که با خدای خودت زمزمه می کنی:

((گویی قامتم دیگر در حال خمیدن است...،

می‌دانم که دیری نخواهد پایید که فرو افتد...،

خدایا...!

              مددی کن به آن سو فرو درغلطم که لادن‌ها در باد می‌رقصند؛

                                                                        و نسیم بر گونه آنها از مهر بوسه می‌زند...))

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد