..یاد تو..یاد بارون...
زیر بارون به یادتو می افتم...
به یاد اونروزها که تنها شاهد عشقمون بارون بود و بس...
اونروزها که از آب و آیینه نمی ترسیدیم...
اونروزها که به حقیقت می پیوستیم...
اونروزها که عشقمون مثل ققنوس می سوخت و دوباره جون می گرفت...
اونروزها که یواشکی سیب رو از درخت همسایه می چیدیم...
اونروزها که پولکهای نقره فام آسمونو ازش می ربودیم...
اونروزها که از لای ابرای پنبه ای به همه ی دنیا لبخندمی زدیم...
اونروزها که هه چی رو رنگینتر از قبل می دیدیم...
اونروزها که تن های رهامونو به عطر مهتاب می سپردیم...
اونروزها که نگاه داغمونو به کویر مهربونی می بخشیدیم...
اونروزها که سربربالش مخمل شقایق، بوسه های آتشین روقربونی احساسمون می کردیم...
اونروزها که گلهای مهر تو باغچه ی دستهامون می کاشتیم...
اونروزها که علفهای دشت رو زیر قدمهای آروممون نوازش می کردیم...
اونروزها که بابارون چشامون دل قناریها ی زندونی رو شاد می کردیم...
اونروزها که تو غم هم محو می شدیم...
اونروزها که به هر چی غصه که تو دل نشسته ، بلند بلند می خندیدیم...
اونروزها که آسمونو سبز می دیدیم...
دریا رو سرخ و بیشه رو آبی...
اونروزها که دنیا رو زیبای زیبا می دیدیم...
اونروزها که رو بال موجا به قله ی نارنجی خورشید پا می ذاشتیم...
اونروزها که سوار سمند رویاهامون به مرز فردا می رسیدیم...
اونروزها که خودمونوبه دست سپیده ی صادق می سپردیم ...
اونروزها که تو بازار تمنا خودمونو گم می کردیم...
اونروزها که دونه دونه نفسهامون رو می شمردیم ...
اونروزها که پا به پای افق تا مرز یکی شدن می تاختیم...
یاد همه ی اونروزها می افتم ...
یاد تو ...
یاد بارون...
یاد تو وبارون...
یاد اونروزها که به پای سوگند بارون پاک، دلمو ازمن ربودی...
یاد تو...
یاد بارون...
آه...آه...آه
یه طوفان همش یه طوفان ...
داغ همه ی اونروزها رو به دلم نشوند...
ولی بازم قشنگه...
یاد تو...
یاد بارون...
یاد تو و بارون...