اقلیمی به نام حیات و سرزمین دیگری
به نام
مرگ
وجود دارد وپلی که این دورابه هم
متصل می کند
عشق
نام دارد
در یک سکوت مبهم غرق در واژه ها هستم
نمی یابم آن اکسیر نجات بخش را آن که اسم
اعظمش گویند چه فرقی می کند که آن اسم را
بیابم یا نه من صاحب اسم را یافته ام ودر بستر
عشق او آرمیده ام من با عشق او آتش را سرد
کرده ام نیل را شکافته ام و به صلیب رفته ام
من مست شراب عشق اویم و در خمار رخ
زیبایش حیران و سرگردانم تا روز وصال
بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم - - -
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم