در آن پر شور لحضه... دل من با چه اصراری ترا خواست ومن میدانم چرا خواست ومن میدانم که پوچ هستی واین لحظه های پژمرنده که نامش عمر و دنیاست اگر باشی تو با من خوبو جاویدان و زیباست
عشق یعنی چی ...
نمیدانم غزل گفتن ولی با یک دل پردرد یعنی چه؟
و نام عشق را بردن میان مردمی دم سرد یعنی چه؟
نمی دانم ...
تو شاید خوب می دانی که بعد از رفتنت ای ماه دلی تنها ولی تنها میان کوچه ها شبگرد یعنی چه؟
به شوق توست هر شعری که می خوانم والا خوب می دانم که نام عشق را بردن میان مردمی بی درد یعنی چه؟
تو می دانی غزل یعنی تمام هستی شاعر و میدانی تو را جان غزلهایی که پایت ریختم برگرد شبی مردانه فرق
بی تو بودن را به تاج تیشه خواهم زد و ثابت میکنم آخر که فرق مرد با نامرد یعنی چه؟
عشق یعنی چی ...
نمیدانم غزل گفتن ولی با یک دل پردرد یعنی چه؟
و نام عشق را بردن میان مردمی دم سرد یعنی چه؟
نمی دانم ...
تو شاید خوب می دانی که بعد از رفتنت ای ماه دلی تنها ولی تنها میان کوچه ها شبگرد یعنی چه؟
به شوق توست هر شعری که می خوانم والا خوب می دانم که نام عشق را بردن میان مردمی بی درد یعنی چه؟
تو می دانی غزل یعنی تمام هستی شاعر و میدانی تو را جان غزلهایی که پایت ریختم برگرد شبی مردانه فرق
بی تو بودن را به تاج تیشه خواهم زد و ثابت میکنم آخر که فرق مرد با نامرد یعنی چه؟
A man is taking a walk in Central park in New York.
Suddenly he sees a little girl being attacked by a pit bull. He runs over and starts fighting with the dog.
He succeeds in killing the dog and saving the girl's life.
A policeman who was watching the scene walks over and says: "You are a hero, tomorrow you can read it in all the newspapers:
"Brave New Yorker saves the life of little girl"
The man says: - "But I am not a New Yorker!"
"Oh then it will say in newspapers in the morning:
" Brave American saves life of little girl'" - the policeman answers.
"But I am not an American!" - says the man. "Oh, what are you then?"
The man says: - "I am a Pakistani!" The next day the newspapers says:
"Islamic extremist kills American dog. Connections to terrorist networks are being explored"
چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید آنزمان که خبر مرگ مرا می شنوی روی خندان تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را تکان دادن دستت را که مهم نیست و تکان دادن سر چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد می توانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه را می بخشی