سال هزار و سیصد و خرده ، شب ، ساعت وقت شام ، خیابان فلان ، ایران...
مامور: کجا داری میری؟
یه نفر: خونه.
مامور: از کجا میای؟
یه نفر: از محل کار.
مامور: واسه چی؟
یه نفر: چون کارم تموم شده.
مامور: دانشجویی؟
یه نفر: نه.
مامور: قبلا" هم دانشجو نبودی؟
یه نفر: نه ، من از اول تنبل بودم!
مامور: حرف اضافی موقوف! بابات دانشگاه رفته؟
یه نفر: نه ، بی سواد بود.
مامور: پس تو چرا قیافه ت مشکوکه؟!
یه نفر: نمی دونم! اگه دستور میدین جراحی پلاستیک کنم!
مامور: نه ، خودمون تغییر قیافه ت میدیم! شغلت چیه؟
یه نفر: حسابدارم.
مامور: پس اختلاس می کنی؟
یه نفر: نه ، جمع دارایی ام صد هزار تومان نمیشه.
مامور: پس همه ی پولهاتو از مملکت خارج کردی؟
یه نفر: نه ، من تا حالا دلار ندیدم.
مامور: حسابدار دانشگاهی؟
یه نفر: نه.
مامور: پس حسابدار کجایی؟
یه نفر: روزنامه.
مامور: پس اینطوووووررررر.....
در این لحظه مذاکرات جدیتر ادامه میابد
مامور: پس معتادی؟
یه نفر: آخ! نه ، من ورزشکارم.
مامور: پس مخالف مایلی کهن هستی؟
یه نفر: آخ سرم! به خدا مخالف مایلی کهن نیستم.
مامور: پدرسوخته ، طرفدار منچستر یونایتدی؟
یه نفر: آخ شکمم! به خدا من طرفدار تیم ملی هستم.
مامور: پس تو بودی روز مسابقه ی ایران و استرالیا توی خیابون مست کرده بودی و می رقصیدی؟
یه نفر: آخ پام! به خدا من نبودم. اون روز من گلاب به روتون ?...? داشتم اصلا" توی خیابون نیومدم.
مامور: چرا صورتت رو اینجوری کردی؟
یه نفر: مگه چه جوری شده؟!
مامور: برای چی صورتت زخمیه؟
یه نفر: شما زدین.
مامور: مشروب می خوری ، میای توی خیابون ، سخنرانی می کنی؟
یه نفر: من؟! اینجا که کسی نیست براش سخنرانی کنم.
مامور: بگو اسم مشروبی که خوردی چی بود؟
یه نفر: من نخوردم.
مامور ?به همکارش?: بنویس جانی واکر. از کجا خریدی؟
یه نفر: من نخریدم.
مامور ?به همکارش?: بنویس از جردن ، از اصغر سیاه خریده.
یه نفر: به خدا من اصغر سیاه رو نمی شناسم.
مامور: غصه نخور! بعدا" که اصلاح شدی اول روزنامه رو ول می کنی ، بعدا" با اصغر سیاه هم آشنا میشی!
استاد دو خط موازی روی تخته کشید خط بالا نگاهی به پایین انداخت و دل باخت و خط پایین نگاهی به بالا کرد و عاشق و شیدا شد در همان موقع استاد فریاد کشید دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند
با تشکر از سارا خانوم.
دل من دیر زمانی است که می پندارد دوستی نیز گلی است مثل نیلوفر و یاس ساقه ترد ظریفی دارد بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد در زمینی که ضمیر من وتوست از نخستین دیدار هر سخن هر رفتار دانه هایی است که می افشانیم برگ وباری است که می رویانیم آب و خورشید و نسیمش مهر است گر بدان گونه که می بایست به بار آید زندگی را به دل انگیز ترین چهره بیاراید آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف که تمنای وجودت همه او باشد و بس بی نیازت ساز
با تشکر از سارا خانوم.
گفتم بیا دلبر من , گفتی خفه ! گفتم بیا پهلوی من , گفتی خفه ! گفتم بیا عاشقتم , دوستت دارم, گفتی خفه ! گفتم علی یارت باشه الله نگهدارتباشه , گفتی خفه ! گفتم تو همسرم می شی , تو وصله تنم می شی ؟ , گفتی آره ! گفتم خفه !!!