باد بوی نامهای کسان من میدهد، یادت می آید؟
رفته بودی خبر آرامش آسمان بیاوری...
نامه ام باید کوتاهتر باشد؛
ساده باشد؛
بی حرفی از ابهام و آینه.....
از نو برایت مینویسم ؛
حال همه ما خوب است.....
اما تو باور مکن.....
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود؛ ولیک بخون جگر شود...!
وقتی تنهایی و دلتنگی میاد سراغت...
وقتی یه بغض سنگین و لعنتی گلوتو فشار میده...
و اشک توی چشمات حلقه میزنه و منتظر یه بهونه تا بترکه...
و تو از ترس اینکه مبادا اشکات جاری بشه و اونوقت...
فقط سکوت میکنی...
سکوت...
گاه برای بیان آنچه در گلوست و قرار است فریادی نشود ؛جز ایهام و اشاره راهی نیست...
که بغض هم خود اشاره ای است...!
چه آنهایی که نوشته شدند
و چه آنهائی که سپید ماندند
تا کاغذها سیاه نشوند.
یک سلام پر رنگ و چند نقطه چین …
به علامت جوابهایی که هرگز ندادی
و یک دقیقه سکوت!
به احترام تمام لحظه هایی که در انتظار پاسخ تو مردند.
فرض که دلت نخواست!
به فرض که حوصله ات نیامد!
به فرض که لایقش نبودم!
فرض که دوستم نداری!
نه خودم نه نامه هایم را!!!
این خودش قانع کننده ترین دلیل دنیاست.
بی دلیلی هم خودش کلی دلیل ست.
لااقل می گفتی:
«این هم که جوابی نمی نویسی جوابی ست»
دریغ از همین حرف
چه می شود کرد
توئی و عزیز کرده این دل رسوای سرگردان خودم،
چه کارش کنم
جواب هم ندهی بهانه ات را می گیرد
بگذریم …
حوالی همین روزهای پژمرده نیامدنت
انگار کسی از آسمان به من گفت
شاید این عزیز کرده دلت شعر به دل مخملی اش نمی نشیند!
حق بعد از تو با اوست
این بار دیگر شعر نمی نویسم
نامه هایی را برایت می نویسم
که در تنهایی پاییزی ام برای خودم نوشتم
و برای تو پاره کردم.
حقیقتش فکر می کردم
اگر می خواست
از این زبان خوشت بیاید
حرفهای عادی خودم را بیشتر دوست داشتی
که نداری
حالا چاره ای نیست،
این را هم امتحان می کنم.
راستی به دل نگیر
بین نامه هایی که پاره کردم
اسم تو همیشه با چند کلام قبل و بعدش سالم و دست نخوره ماند و
حالا هم از روی همان اسم خودت
نامه های تکه تکه شده را کنار هم چیدم
و برایت نوشتم
این بار هم اگر به دلت ننشست
فکر دیگری می کنم
شاید هم دفعه بعد
به سبک آدم های آن طرف تاریخ حرفهایم را برایت نقاشی کردم.
خدا را چه دیدی
شاید پسندیدی
خوب دیگر وقت چشمهای روشن نازت را زیاد گرفتم
بگو به روشنی خودشان کدری لهجه این آواره را ببخشند.
ممنون که همیشه ناخواسته کمکم می کنی
چه خودت،
چه اسم قشنگت،
چه سفرت،
چه نیامدنت
و این بار هم بی جوابیت
که کانون از هم پاشیده نامه های پاره پاره ام را به هم پیوند زد،
تاریخ نمی زنم
هر وقت که تو ممکن است حوصله مهربانیت بیشتر باشد.
حرف آخر اینکه رهای زیبا،
بی تقصیر پروانه ات می مانم
و برای تو می نویسم
تو عزیزی،
چه بهاری باشی،
چه تابستانی،
چه پاییزی
دلت نسوزد،
نگو چه لحن غم انگیزی
راست می گویم
که عزیزی،
حتی اگر اینها را هم مثل بقیه فراموش کنی
و دور بریزی
کسی که هم بی تو می میرد
و هم برای تو.
دو سه بار با لحن شعرا
به همه اشاره کردم
باد قرص کامل ماه و غم ستاره کردم
یه شب اما سر فرصت توی تنهائیم نشستم
دیدم این جوری نمی شه غصه ها مو چاره کردم
یه سری نامه نوشتم که پیش خودم بمونه
هم واسه خودت نوشتم هم واسه تو پاره کردم